یک فنجان خاطره

هر چیز که در جستن آنی، آنی

یک فنجان خاطره

هر چیز که در جستن آنی، آنی

وقتی می خوای کاری انجام بدی و این تردید برات پیش میاد که نکنه ایراد بگیرن
کافیه از خودت بپرسی : کی؟ خدا یا مردم ؟

لبخندش مرا کافیست!

سه شنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۲:۴۷ ب.ظ

آخرین تصویری که ازش داشتم جیغ زدن و گریه کردن و فریاد بود.

آرامش نداشتم و همش این حالش جلو روم بود.

هر چی پیام می داد که آرومم و نگرانم نباش هیچ تاثیری نداشت.

می دونستم اونقدر محکم و قوی هست که خیلی زود دوباره بلند میشه و به زندگی ادامه میده و حتی زندگی دو خواهر کوچیکترش و حتی باباش رو سرو سامون میده و نمیذاره غم مادر خانواده شو از پا در بیاره ، ولی تا نمیدیدمش که بازم لبخند میزنه آروم و قرار نداشتم و کلافه و بی قرار بودم. اینکه می دونستم خوب نیست و نمی تونم براش کاری کنم منو کلافه تر می کرد. طاقت دیدن اشکهاش رو نداشتم ، او فقط باید لبخند می زند ، فقط باید می خندید.

دیروز رفتم خونشون، همون اول که در رو باز کرد یه لبخند زود و گفت: سلام

لبخندش آبی بود رو آتیش، آروم شدم.

می دونم دو روز بعد از تشیع جنازه مادر لبخند زدن یعنی چی

می دونم تو دلش چه آنیشی بود ، اینم می دونم که بخاطر من لبخند زد ، لبخند زد که من رو آروم کنه .

لبخند می زنه که خانواده شو آروم کنه و من مطمئن تر میشم که از پس این روزها بر میاد.

 

( برا شادی روح مادر دوستم و مادر خودم و همه مادرایی که دیگه پیشمون نیستن، صلوات)

  • ۹۹/۰۲/۱۶
  • حوریا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی