یک فنجان خاطره

هر چیز که در جستن آنی، آنی

یک فنجان خاطره

هر چیز که در جستن آنی، آنی

وقتی می خوای کاری انجام بدی و این تردید برات پیش میاد که نکنه ایراد بگیرن
کافیه از خودت بپرسی : کی؟ خدا یا مردم ؟

۳ مطلب در مهر ۱۳۹۹ ثبت شده است

کتاب کلاه پوستی‌ها

يكشنبه, ۲۷ مهر ۱۳۹۹، ۱۰:۵۱ ب.ظ

اول که اسم کتاب را دیدم فکر هر چیزی را می‌کردم جز چیزی که خواندم 

«کلاه پوستی‌ها» اسم کتابی هست که به تازگی خونده‌ام 

ادبیات و نگارش کتاب جوری بود که هر چه بیشتر می‌خواندم بیشتر جذبش می‌شدم، روان بود و راحت‌الحقوم... برای فهمیدنش نیازی نبود هر جمله را دوباره و سه‌باره بخوانم.

شاید بشود با اطمینان گفت این کتاب رگه‌هایی از زندگی هر یک از ماست. زمانی که مرز بین تخیل و واقعیت را گم می‌کند، زمانی که برای فرار از فکر کردن فقط می‌دود و یا زمانی که دچار احساسات کاملاً متناقض می‌شود .

داستان جایی شروع می‌شود که شخصیت اصلی در تانک نشسته و باید تصمیم بگیرد و بین ارتش و مردم یکی را انتخاب کند.

به گذشته‌اش فکر می‌کند، با پدر نااهل و نامادری‌اش در آذرشهر زندگی می‌کرد، نامادری که شاید ارتباط صمیمانه‌ای با هم نداشتند ولی دوست داشتن و احترام خیلی هم ربطی به ارتباط صمیمانه ندارد.

بیشتر اتفاقات این کتاب در دهه 40 اتفاق می‌افتد، زمانی که در آذرشهر کارخانه مشروب سازی تاسیس می‌شود و سید مدنی آن‌را پلمپ می‌کند، و شخصیت اصلی داستان کاملاً ناخواسته و ناآگاه درگیر سیاست می‌شود و بدون آن‌که بداند دقیقاً چه کاری می‌کند جاسوس می‌شود، سردرگمی و گیجی او کاملاً مشهود است، اول جاسوس است و بعد در حوزه تحصیل می‌کند، می‌خواهد طلبه شود ولی سر از ارتش در می‌آورد، ولی درآخر تصمیمش را می‌گیرد، آن‌موقع که در تانک نشسته و باید تصمیم بگیرد و بین ارتش و مردم یکی را انتخاب کند.

و اما ماجرای کلاه پوستی‌ها و اسم کتاب این است که در آن زمان مردم میبایست کلاه‌پهلوی بر سر می‌گذاشتند و مردم در حمایت از سیدمدنی و مخالفت با شاهِ پهلوی کلاه‌پوستی می‌پوشند.

کلاه پوستی‌ها، نوشتهٔ سید میثم موسویان، انتشارات صاد

  • حوریا

دستتو از تو جیبت درآر

دوشنبه, ۱۴ مهر ۱۳۹۹، ۰۵:۱۰ ب.ظ

همه چیز قابل دسترسه 

فقط کافیه دستمو دراز کنیم 

گاهی وقتا می خوایم همونجور که دستمون تو جیبمونه به خواسته مون برسیم

خواهرم ، برادرم ، دستتو از تو جیبت درآر.

  • حوریا

♥خوشی‌های 100کلمه‌ای

دوشنبه, ۷ مهر ۱۳۹۹، ۰۴:۵۳ ب.ظ

خیلی پیش میاد که به دلخوشی‌هام فکر کنم و همیشه هم به لیستم اضافه میشه ... دلخوشی‌های ریز و درشتی که جهانمو می‌سازن ... خوشی‌ِ بزرگ من خداست و بعد از اون خانواده‌م

ولی  قصد دارم از اون دل‌خوشی های کوچیکی بگم که دنیامو پرانرژی می‌کنن 

از عروسکام می‌گم که هر وقت میبینمشون یه دختربچه میشم و باهاشون حرف می‌زنم و ناز و نوازششون می‌کنم و بهم شور و شوق میدن

از مداد رنگیام که رنگی رنگی بودنشون بهم نشاط میده و دنیامو رتگی می‌کنن

دفتر شعرم که پره از عاشقانه‌هایی که از درون خودم اومدن بیرون و این یعنی من احساس دارم

از لیست کتابایی که خوندم و یه دنیای جدید رو تجربه کردم و کتابایی که نخوندم و این یعنی هنوز کشف نشده‌های زیادی دارم

از حس و لذتم وقتی خودکار و کاغذ می‌بینم و حسی که بهم تزریق میشه

و خوشی همین لحظه که می‌بینم نوشته‌م از صد کلمه بیشتر شده و من هنوز کلی نانوشته دارم

 

 + دل‌خوشی‌ها کم نیست جور دیگر باید دید

به همین راحتی میشه تغییر داد 

+ ممنونم از نویسنده‌ عزیز وبلاگ در انتظار اتفاقات خوب که منو به این چالش دعوت کرد و همینطور رادیوبلاگی ها که این خوشی رو راه انداختن

+ من هم دعوت می کنم از مهناز  و  آقا پوریا و برکه ملاحت smiley

  • حوریا