شنبه های اتوکشیده
شنبه همیشه در نظر من خانم شیک پوش و اتو کشیده ای بوده که با نگاهش انرژی می پاشد بر لحظه ها و هیچوقت دوست نداشتم در برابر نظمش کم بیاورم.
همیشه شب قبلش همه ی افکارم را منظم میکردم، هر فکر و ایده ای را سر جای خودش می گذاشتم و سعی می کردم هیچ چیزی در ذهنم آشفته و نامنظم نباشد.
قرارهای مهم و باارزشم را با او هماهنگ می کردم و هیچ وقت از آمدنش نه ناراحت بودم و نه پکر، فقط کمی استرس همراهم بود، نکند چیزی سرجایش نباشد، نکند فکری، اندیشه ای از جعبه اش بیرون زده باشد و ندیده باشمش، نکند وقتی می آید تکه ای آشفتگی در میان دفتر برنامه ریزی هایم جا مانده باشد، هیچ وقت نمیخواستم کم بیاورم.
و او می آمد، آرام و باشکوه، قدم هایش را با صلابت بر می داشت، کاملا جدی بود ولی مهربانی از نگاهش می بارید، تمام روز را هم قدم با من پیش می رفت و وقت رفتن که میشد لبخندی می زد و می رفت.
حالا هم در نظرم همانقدر شیک و مرتب است، هنوز سر ساعت می آید و نظم از چهره اش می بارد، فقط کمی پخته تر شده است، من هم دیگر استرس ندارم، چون هم الفبای نظمش را یاد گرفته ام و هم میدانم اگر چیزی جای خودش نباشد، به رویم نمی آورد.
شب که می شود و قصد رفتن می کند، چیزهایی در دفتر ذهنم می نویسد که فردا که یکشنبه به سراغم آمد، مسیر افکارم را بدانم.
- ۹۹/۰۶/۰۸
خوبه شنبه باهات مهربونه آبجی واس ما که انگار ارث باباشو طلب داره :دی