کتاب کلاه پوستیها
اول که اسم کتاب را دیدم فکر هر چیزی را میکردم جز چیزی که خواندم
«کلاه پوستیها» اسم کتابی هست که به تازگی خوندهام
ادبیات و نگارش کتاب جوری بود که هر چه بیشتر میخواندم بیشتر جذبش میشدم، روان بود و راحتالحقوم... برای فهمیدنش نیازی نبود هر جمله را دوباره و سهباره بخوانم.
شاید بشود با اطمینان گفت این کتاب رگههایی از زندگی هر یک از ماست. زمانی که مرز بین تخیل و واقعیت را گم میکند، زمانی که برای فرار از فکر کردن فقط میدود و یا زمانی که دچار احساسات کاملاً متناقض میشود .
داستان جایی شروع میشود که شخصیت اصلی در تانک نشسته و باید تصمیم بگیرد و بین ارتش و مردم یکی را انتخاب کند.
به گذشتهاش فکر میکند، با پدر نااهل و نامادریاش در آذرشهر زندگی میکرد، نامادری که شاید ارتباط صمیمانهای با هم نداشتند ولی دوست داشتن و احترام خیلی هم ربطی به ارتباط صمیمانه ندارد.
بیشتر اتفاقات این کتاب در دهه 40 اتفاق میافتد، زمانی که در آذرشهر کارخانه مشروب سازی تاسیس میشود و سید مدنی آنرا پلمپ میکند، و شخصیت اصلی داستان کاملاً ناخواسته و ناآگاه درگیر سیاست میشود و بدون آنکه بداند دقیقاً چه کاری میکند جاسوس میشود، سردرگمی و گیجی او کاملاً مشهود است، اول جاسوس است و بعد در حوزه تحصیل میکند، میخواهد طلبه شود ولی سر از ارتش در میآورد، ولی درآخر تصمیمش را میگیرد، آنموقع که در تانک نشسته و باید تصمیم بگیرد و بین ارتش و مردم یکی را انتخاب کند.
و اما ماجرای کلاه پوستیها و اسم کتاب این است که در آن زمان مردم میبایست کلاهپهلوی بر سر میگذاشتند و مردم در حمایت از سیدمدنی و مخالفت با شاهِ پهلوی کلاهپوستی میپوشند.
کلاه پوستیها، نوشتهٔ سید میثم موسویان، انتشارات صاد
- ۹۹/۰۷/۲۷
چند تا معرفی متفاوت از این کتاب خوندم و الحق که همه خوب بودن و ترغیب شدم به خوندنش