یک فنجان خاطره

هر چیز که در جستن آنی، آنی

یک فنجان خاطره

هر چیز که در جستن آنی، آنی

وقتی می خوای کاری انجام بدی و این تردید برات پیش میاد که نکنه ایراد بگیرن
کافیه از خودت بپرسی : کی؟ خدا یا مردم ؟

خاطرات کرونا زده

دوشنبه, ۱۰ شهریور ۱۳۹۹، ۰۴:۰۰ ب.ظ

می خواستم پیشنهاد بدم بیاین درخواست بدیم که سال 99 دوباره تکرار بشه و موقع تحویل سال جدید بگه سال یک هزار و سیصد و نود و نه 

ولی یادم اومد که یه سری مسائل امسال سال آخرشونه و ان شاالله سال جدید تموم میشن 

دیدم یک سال خاطرات کرونایی خیلی هم بد نیست

  • حوریا

شنبه های اتوکشیده

شنبه, ۸ شهریور ۱۳۹۹، ۰۳:۲۲ ب.ظ

شنبه همیشه در نظر من خانم شیک پوش و اتو کشیده ای بوده که با نگاهش انرژی می پاشد بر لحظه ها و هیچوقت دوست نداشتم در برابر نظمش کم بیاورم. 
همیشه شب قبلش همه ی افکارم را منظم می‌کردم، هر فکر و ایده ای را سر جای خودش می گذاشتم و سعی می کردم هیچ چیزی در ذهنم آشفته و نامنظم نباشد.
قرارهای مهم و باارزشم را با او هماهنگ می کردم و هیچ وقت از آمدنش نه ناراحت بودم و نه پکر، فقط کمی استرس همراهم بود، نکند چیزی سرجایش نباشد، نکند فکری، اندیشه ای از جعبه اش بیرون زده باشد و ندیده باشمش، نکند وقتی می آید تکه ای آشفتگی در میان دفتر برنامه ریزی هایم جا مانده باشد، هیچ وقت نمیخواستم کم بیاورم.
و او می آمد، آرام و باشکوه، قدم هایش را با صلابت بر می داشت، کاملا جدی بود ولی مهربانی از نگاهش می بارید، تمام روز را هم قدم با من پیش می رفت و وقت رفتن که می‌شد لبخندی می زد و می رفت.
حالا هم در نظرم همانقدر شیک و مرتب است، هنوز سر ساعت می آید و نظم از چهره اش می بارد، فقط کمی پخته تر شده است، من هم دیگر استرس ندارم، چون هم الفبای نظمش را یاد گرفته ام و هم میدانم اگر چیزی جای خودش نباشد، به رویم نمی آورد.
شب که می شود و قصد رفتن می کند، چیزهایی در دفتر ذهنم می نویسد که فردا که یکشنبه به سراغم آمد، مسیر افکارم را بدانم.

  • حوریا

من سکوتم

پنجشنبه, ۱ خرداد ۱۳۹۹، ۱۱:۰۱ ب.ظ

من ار جنس سکوتم

من اگر حرف بزنم می شکنم

  • حوریا

لبخندش مرا کافیست!

سه شنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۲:۴۷ ب.ظ

آخرین تصویری که ازش داشتم جیغ زدن و گریه کردن و فریاد بود.

آرامش نداشتم و همش این حالش جلو روم بود.

هر چی پیام می داد که آرومم و نگرانم نباش هیچ تاثیری نداشت.

می دونستم اونقدر محکم و قوی هست که خیلی زود دوباره بلند میشه و به زندگی ادامه میده و حتی زندگی دو خواهر کوچیکترش و حتی باباش رو سرو سامون میده و نمیذاره غم مادر خانواده شو از پا در بیاره ، ولی تا نمیدیدمش که بازم لبخند میزنه آروم و قرار نداشتم و کلافه و بی قرار بودم. اینکه می دونستم خوب نیست و نمی تونم براش کاری کنم منو کلافه تر می کرد. طاقت دیدن اشکهاش رو نداشتم ، او فقط باید لبخند می زند ، فقط باید می خندید.

دیروز رفتم خونشون، همون اول که در رو باز کرد یه لبخند زود و گفت: سلام

لبخندش آبی بود رو آتیش، آروم شدم.

می دونم دو روز بعد از تشیع جنازه مادر لبخند زدن یعنی چی

می دونم تو دلش چه آنیشی بود ، اینم می دونم که بخاطر من لبخند زد ، لبخند زد که من رو آروم کنه .

لبخند می زنه که خانواده شو آروم کنه و من مطمئن تر میشم که از پس این روزها بر میاد.

 

( برا شادی روح مادر دوستم و مادر خودم و همه مادرایی که دیگه پیشمون نیستن، صلوات)

  • حوریا

کجای این قصه منم ؟

يكشنبه, ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۶:۳۶ ب.ظ

وقتی پوشه ی موزیک رو باز کردم و دیدم چقدر قدیمی ان ، متوجه شدم خیلی وقته موزیک گوش نکردم

قبلا همین که می خواستم با سیستم کار کنم قبل از هر کاری موزیک می ذاشتم و بعد کارامو انجام می دادم.

متوجه شدم خیلی وقته برای کارای غیر ضروری هم پای سیستم ننشستم.

وقتی وبلاگمو باز کردمو  دیدم از آخرین پستم بیشتر از دو سال می گذره، متوجه شدم خیلی وقته از خودم فاصله گرفتم

شرایطم نسبت به قبل زمین تا آسمون فرق داره ، ولی من همون حوریای سابقم، چرا باید با خودم فاصله بگیرم؟ 

اتفاقات ریز و درشت و خوب و بد زیادی افتاده ، که من رو کامل تر کرده ، خیلی چیزا رو فهمیدم و مهمترین نکته ش این بود که متوجه شدم هیچی نمی دونم

می خوام برگردم ، نه به شرایط سابق، چون دست خودم نیست ولی می خوام برگردم به خودم با همین شرایط 

  • حوریا

نظرتون؟

دوشنبه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۶، ۰۳:۲۳ ب.ظ
نظرتون راجع به اینکه ی نفر روز شنبه سیستمش بالا نیاد و برش داره ببره تعمیر و از اون ور ک میخواد از ماشین پیاده شه گوشیش بیفته بره تو جوب و دیگه روشن نشه و نابود شه و مجبور شه از اون گوشی نوکیا قدیمیا دس بگیره و شماره هییییچ کسو نداشته باشه و کلا از این شانسا ... چیه؟
  • حوریا

حریم شخصی؟؟؟؟ چی هس حالا !!!

پنجشنبه, ۲ شهریور ۱۳۹۶، ۰۹:۰۲ ب.ظ
چرا بعضیا فک می کنن فقط مسواک ی وسیله شخصیه ؟ مثلا برس و هندزفری و حوله وسیله شخصی نیس؟؟؟؟؟؟
انگار حریم شخصی و وسیله شخصی براشون تعریف نشده س
مثلا وقتی گوشیت زنگ می خوره و با کله میان رو صفحه ببینن کیه ، البته ماجرا به همین جا ختم نمیشه و بعد ک صحبتت تموم شد می پرسن چیکار داشت ؟
یا طرف ظهر موقع استراحت زنگ میزنه و ی لحظه با خودش نمیگه الان بدموقع س ، ی ساعت دیگه زنگ میزنم

ب این بعضیا باید گفت خو ی خورده حداقل فک کنین ب " رعایت حد و احترام ب حریم شخصی "

  • حوریا

احوال روحیتون چطوره؟

پنجشنبه, ۲۶ مرداد ۱۳۹۶، ۰۸:۲۹ ب.ظ

حال روحیت اگه خوب باشه هییییچ بیماری جسمی تو رو از پا در نمیاره

ولی اگه حال دلت خوب نباشه ی سردرد ساده هم میتونه داغونت کنه


+ حال دلتون همیشه میزون

  • حوریا

حال خوبم با بعضیا

سه شنبه, ۲۴ مرداد ۱۳۹۶، ۰۱:۰۵ ب.ظ

بعضیام هستن انگار فقط اومدن ک حال بعضیای دیگه رو خوب کنن

زندگیتون سرشار از این بعضیا

  • حوریا

حواسمون به بدخوابیه ی شب خاص باشه

دوشنبه, ۲۳ مرداد ۱۳۹۶، ۰۲:۵۵ ب.ظ

دیدین شب اگه بیدار باشی چقد طولانی و کشدار میشه و اگه خواب باشی به چشم به هم زدنی تموم میشه و صبح میشه؟
دیدین همین شبایی ک بدخواب شدی و خوابت نمیبره اگه حالت خوب نباشه و درد داشته باشی باز چقدر طولانی تر و کشدارتر و سخت تره و عذاب درد هزار بار بیشتر؟ و از اونطرف اگه حالت خوب باشه و شاد باشی زودتر میگذره و به صبح میرسه؟
پس حواسمون باشه به خواب غفلت دنیوی باشه که به چشم به هم زدنی تموم میشه
یادمون باشه یه شب که شب اول قبره قراره هممون بدخواب بشیم و تک تک ثانیه هایی که بهمون میگذره رو از عمق وجود درک کنیم
پس یادمون باشه حواسمون به حال اون شبمون باشه


حوریا شیری

  • حوریا